انتقال سهم و قرعه
(دربارۀ) انتقال سهم و قرعه (۶)
فرض کنیم به کسی ارثی رسیده است؛ ارثی قابل توجه و پُر ارزش. او خبر ندارد که چنین ارثی به او رسیده. پدر و مادر خود را میشناسد و میداند چه داشتهاند یا چه دارند. در حالی که ارث ممکن است از هر کسی حتی نا آشنایان و بیگانگان به انسان برسد.
او ارث خود را باور ندارد و این ارث فرضی برایش شبیه داستان و یا شوخی است؛ حتی شاید گمان میکند که به بازی گرفته شده و در یک بازی افتاده. چون اصل موضوع را ندیده و نمیداند پس ذهنش دچار گمانهای مختلف میشود. موضوع را جدّی نمیگیرد، بنابراین در اکثر موارد ارث خود را به دلیل کوتاهی در مراحل انتقال آن و از دست دادن زمان آن، از دست میدهد. حتی بعضی از آنها حاضرند این ارث ناشناخته و نامتعارف را به کمترین و نازلترین قیمتها بفروشند با این تصوّر که وقتی قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد، یک ذره هم از هیچی بهتر است و همان استدلالِ کاچی بهتر از هیچی.
بعضی هم چون اهل حکمت و تفکر و دور اندیشیاند، نشانههای موضوع را دنبال میکنند و از همان اول متوجه میشوند که واقعیتی مهم و تعیینکننده وجود دارد و متوجه میشوند ارثی به آنها رسیده؛ هرچند وضعیت، ظاهراً غیرعادی است. چنین فردی احتمالاً بیشترین استفاده و برخورداری را از ارث خود خواهد داشت و نیاز به راهنمایی چندانی ندارد…
مشابه این وضعیت را در حیطههای باطنی داریم. در سرنوشت و تقدیر انسان، در اعماق وجود بعضی از انسانها، انگار ستارهای وجود دارد؛ رؤیاهایی طلایی و کلاً چیزی که به آن سهم و سرمایه روحی گفته میشود. به کلام خداوند همان ارث و نصیب است. برخی از پیامبران آن را مانند معدن طلا و جواهر می دانستند یا مروارید و الماسی بزرگ(۱) یا گفتهاند کسانی که نظر خدا با آنان است (نظرکردهها).
امروز به آنها ستارهداران و رؤیاداران میگوییم. آنها کسانیاند که ستاره و رؤیایی بزرگ در تقدیر خود دارند که خودشان میتوانند از آن استفاده کنند و یا آن را انتقال دهند. حتی افرادی چندستاره. در علوم باطنی برای تعیین این ارث، اینکه ارثی به او رسیده و اگر رسیده چقدر است، میتوان از روشهایی استفاده کرد که یکی از آنها رَقیم (قرعه) است…
انتقال سهم و قرعه مانند انتقال اعضاء بدن است…
این انتقال سهم و نصیب از طرق مختلفی قابل انجام است و روشهای خاص خود را دارد و تحت شرایط معلومی انجام میشود. آن را با مثال پیوند اعضاء هم میتوانیم لمس کنیم. پیوند کلیه، دست، پا، چشم و قلب. کلیه یکی را میگیرند یا میخرند و به دیگری پیوند میزنند. در این پیوند اعضاء چیزهایی لازم است؛ دانش تخصصی پزشکی، فرد متخصص، روشها و ابزار تخصصی. و اگر همۀ شرایط هم فراهم باشد، تناسبها و هماهنگیها لازم است، تناسب میان دهنده و گیرندۀ عضو؛ تا پیوندی موفق انجام شود.
در فراجذب هم موضوع انتقال سهم و سرمایه، کم و بیش مشابه همین مثال پیوند و انتقال اعضاء [بدن] است. برای این کار به همۀ آن شرایط و ملزومات نیاز داریم: فرد متخصص، دانش پیوند (…) و اگر قرار است سهم و نصیبی منتقل شود باید میان دهنده و گیرنده تناسبهای لازم وجود داشته باشد.
گاهی هزینۀ این نوع انتقالها آنقدر زیاد است که انتقالِ سهم، ارزش خود را از دست میدهد. مثل وضعیتی که برخی معادن را بعد از اکتشاف آنها، رها میکنند و هرگز به مرحلۀ استخراج نمیرسد. زیرا هزینۀ استخراج بسیار بالاست و با درآمد و سودِ موردِ انتظار نمیخواند. در چنین مواردی چون استخراج معدن توجیه اقتصادی ندارد، از خیرِ بهرهبرداری آن میگذرند.
اما مسئله اصلی، پیدا کردن کسانی است که واقعاً بتوانند این انتقال سهم و نصیب را انجام بدهند. آنها در جهان ما نادر و استثناییاند. آنها میتوانند ستاره را از تقدیر یکی به سرنوشت دیگری منتقل کنند. میتوانند نصیب یکی را در دیگری نصب کنند. ارث رسیده به یکی را به فردی متناسب منتقل کنند؛ کاری که نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب هم میکردند… آنها میتوانند معدن روح انسان را اکتشاف و استخراج [کنند]، و آن را از جایی به جای دیگر ببرند… میتوانند سهم و ارث باطنی را به هر صورتی که باشد، کشف کنند و ببینند و به دیگری منتقل کنند… اگر همۀ شرایط فراهم باشد، در پایان فقط یک اعلام رضایت کافی است؛ یک توافق و بله، که در جای خود مانند نقطۀ پایان است. اما این اعلام رضایت حتماً بر حسب زبان و کلام نیست، بلکه قانون است که عمل میکند. اگر فرد در شرایطی خود را قرار دهد که قانون دربارۀ او حکم کند، حکم قانون (بنابر اقتدار آن قانون) جاری میشود. پس یا شخص مطیع آن میشود یا شخص را مطیع خود میسازد و این هر دو، توافق است؛ یکی اختیاری و یکی اجباری.
از سلسله درسهای فراجذب و باراکا
از کتاب باراکا و فراجذب (جلد دوازدهم)
نویسنده: پِریا (شباب حسامی)
پینوشت: ۱. مثلاً پیامبر اسلام میفرماید: مردم مانند معادناند… عیسی مسیح فرمود: مروارید خود را پیش خوکان نریزید…